روانشناسی | بیماری روانشناسی

روانشناسی : ۱۵سالم بود که قربانی شوم مادر شوهرم شدم

ر یک نگاه شیفته جوانی شدم که 10سال از خودم بزرگ تر بود. به همین خاطر خیلی زود پای سفره عقد نشستم و عاشقانه زندگی‌ام را با «شاهرخ» آغاز کردم.
1403/07/09 16:05
کد خبر: 4181
روانشناسی : ۱۵سالم بود که  قربانی شوم مادر شوهرم شدم

روانشناسی : زن 42 ساله با بیان این که قربانی خود خواهی ها و اشتباهات دیگران در زندگی شده است، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: پنج سال بیشتر نداشتم که اولین شوک وحشتناک ،قلبم را فروریخت و دنیا را برایم سیاه کرد؛ چرا که از درگیری و مشاجره های اطرافیانم فهمیدم که من دختر خانواده دیگری هستم و آن ها مرا به عمو و زن عمویم هدیه داده اند.

در حالی که تصور می کردم تنها فرزند پدر و مادرم هستم، ناگهان پدر و مادر واقعی ام مرا با تهدید و مشاجره های لفظی از زن عمویم گرفتند و من چهارمین فرزند خانواده شدم .

با وجود این نمی توانستم محبت های عاشقانه عمو و زن عمویم را فراموش کنم. چنان دچار شوک وحشتناکی شده بودم که واقعیت ماجرا برایم باورناپذیر بود.

به همین خاطر با دلی پرغصه و چشمانی گریان از عمو و زن عمویم جدا شدم ولی بازهم آن ها را پدر ومادرخودم می دانستم و به پدرو مادر واقعی خودم عشقی نداشتم.

خلاصه روزهای سختی را تا 15 سالگی سپری کردم و در این شرایط خواستگاران زیادی هم به منزلمان  رفت و آمد داشتند ولی من می‌خواستم با کسی ازدواج کنم که از صمیم قلب عاشقش شوم.

مدتی بعد مادر «شاهرخ» مرا خواستگاری کرد و من در یک نگاه شیفته جوانی شدم که 10سال از خودم بزرگ تر بود. به همین خاطر خیلی زود پای سفره عقد نشستم و عاشقانه زندگی‌ام را با «شاهرخ» آغاز کردم.

احساسم این بود که بعد از همه این تلخکامی‌ها ،به خوشبختی رسیده ام اما شوهرم گویی جوانی غمزده و گوشه گیر بود. او کمتر سخن می‌گفت و رفتارهای بسیار سرد و بی روحی با من داشت. با وجود این من عاشق شاهرخ بودم و به رفتارهای مرموز او توجهی نمی کردم تا این که روزی به طور اتفاقی سخنان مادرشوهرم را شنیدم که تلفنی با دختر بزرگش صحبت می کرد.

او می گفت:«شاهرخ» اصلا به چهره این دختر هم نگاه نمی کند و من می ترسم او متوجه ماجرا شود! این جمله مرا بسیار نگران کرد. خیلی کنجکاو شدم تا به این راز پنهان پی ببرم. بالاخره پس از مدتی جست وجوهای زنانه،یکی از بستگان نزدیک شوهرم راز شومی را برایم فاش کرد.

او گفت:شاهرخ قبل از آن که با تو ازدواج کند به زن مطلقه ای دل‎باخته بود که 15سال از خودش بزرگ‎تر بود ولی برای ازدواج با او با مخالفت شدید پدرو مادرش روبه‎رو شد.

در این هنگام مادرشاهرخ برای آن که فرزندش را از این ازدواج تلخ نجات دهد، تو را برایش خواستگاری کرد اما «شاهرخ» همچنان به دنبال ارتباط با آن زن مطلقه بود.

او حتی در جشن عقدکنان شما هم حضور داشت ... دیگر نمی توانستم این حرف ها را تحمل کنم! قلبم شکست و روح و روانم درهم ریخت. به سرعت به خانه بازگشتم و در فیلم ها و تصاویر جشن عقدکنان آن زن غریبه را دیدم. حالا دیگر نمی توانستم مانند گذشته به شاهرخ عشق بورزم!

دختر یک ساله ام را به آغوش کشیدم و با صدای بلند گریه کردم. ازآن روز به بعد تصمیم گرفتم با شرکت در کلاس های آموزش آرایشگری ،روزگار تلخم را در آرامش بگذرانم ولی هیچ گاه نتوانستم خیانت مادرشوهرم را فراموش کنم! مدتی بعد دچار افسردگی شدید شدم و تحت درمان روان‎پزشک قرارگرفتم.

با آن که اکنون دخترم نوجوان است ولی رفتارهای شاهرخ نه تنها تغییر نکرده بلکه او به بهانه های مختلف من و «سیمین» را رها می کند و حتی مخارج زندگی را هم نمی پردازد. اکنون در دوراهی طلاق قراردارم ولی هیچ گاه مادر شوهرم را به خاطر این نقشه شوم نمی بخشم ای کاش ...

با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری نجفی مشهد)بررسی های روان‌شناختی توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری برای پیشگیری از طلاق آغاز شد.




کپی لینک کوتاه خبر: https://faalchi.com/d/3gwa94

پربیننده ترین




اخبار داغ