روانشناسی :روایت تلخ دختر نوجوان 14 ساله از دست درازی ناپدری / اون خونه برایم امن نبود
روانشناسی خانواده : دختر۱۴ ساله که نگرانی در چهره اش موج می زد با بیان این که از دیروز که از خانه فرار کردم حالم اصلا خوب نیست، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت:تنها ۳سالم بود که مادرم به خاطر اعتیاد پدرم از او جدا شد. مادرم آن زمان ۲۵ ساله و نیازمند حمایت بود.
درخانه پدربزرگم ساکن شدیم و با وجود حمایتهای دلسوزانه پدربزرگ، مادرم حس خوبی نداشت، چون دایی ها و خاله هایم رفتارشان با من فرق کرده بود. انگار ما سربار بودیم،۲سال بعد مامانم با مردی که فامیلشان بود آشنا شد و بعد تصمیم به ازدواج گرفت. حالا من ۵ ساله بودم و مامانم ۲۷ ساله بود که به خانه ناپدری ام رفتیم و زندگی این گونه ادامه یافت.
من چیزی به خاطر ندارم اما مهرمادری را خوب یادم هست. مامان نسبت به من خیلی مهربان بود و سعی میکرد کمبودی نداشته باشم .کم کم که بزرگ شدم فهمیدم «مسعود» ناپدری من هیچ هزینه ای برای من به مامان نمیدهد و خودش با کارهای متفرقه آرایشگری خرج زندگی ام را تامین میکند.مادرم صاحب ۲ دختر دیگر هم شد و کار او سختتر بود. بزرگ که شدم فهمیدم ناپدری و مامانم با هم اختلاف دارند و حالا می دانم که علتش روابط آزاد ناپدری من بود.
در میان اخبار
- جزئیات تعطیلی مدارس فردا 14 آذر 1403 | مدارس فردا تعطیل خواهند شد؟
- میرحسین موسوی راهی بیمارستان شد | آخرین وضعیت جسمانی میرحسین موسوی
- آغاز ثبتنام بدون قرعهکشی سایپا | زمان ثبت نام پیش فروش سایپا بدون قرعهکشی
- ماجرای مرگ های عجیب اخیر با ماکارونی چیست؟ | نام برند ماکارونی مسموم کننده چیست؟
- نرخ جدید اجاره آپارتمان در مناطق 4 و 5 شهر تهران چقدر است؟
گریه های پنهانی مادرم را زیاد دیدم ولی جز غصه خوردن هیچ کاری از دستم برنمی آمد.پدرم ازدواج کرده بود و مادرم هیچ وقت اجازه نداد با او رفت و آمد کنم ،درواقع عادت کردم که پدری ندارم البته او هم خیلی مشتاق دیدار من نبود و نیست. ۹ سال از ازدواج مادرم میگذرد یک سال پیش «مسعود» ناپدری ام قصد دست درازی به مرا داشت که موضوع را به مادرم گفتم و او باز گریه کرد و گریه …
چند باری که مامانم اعتراض کرد فقط کتک خورد، خانه مان را دوست ندارم حس می کنم جایی برای من نیست. دیروز به امید این که با رفتنم شاید از دست خانواده ام راحت شوم بیرون زدم، سرگردان در پارک قدم می زدم و با چند نفری هم صحبت شدم، نهایتا به پیشنهاد یک خانم به منزلش رفتم و تا صبح بودم ولی یک ساعت پیش بیرون زدم، چند روزی هست که به مدرسه نرفتم و رغبتی هم به رفتن ندارم …
ساعتی بعد در پی تماس مشاور با مادر «سوسن» ،او با چشم گریان وارد اتاق مشاوره شد و گفت: کم مشکل دارم که تو هم مشکل درست می کنی ؟در نهایت قرار شد «سوسن» به خانه پدربزرگ برگردد تا محیط خانه برای برگشت او آماده شود از سوی دیگر با راهنمایی های تجربی سرهنگ محمد ولیان(رئیس کلانتری نجفی مشهد )جلسات مشاوره و روان شناختی برای مادر و ناپدری سوسن هم در اتاق مشاوره کلانتری برگزار خواهد شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی